ددی ‌

ساخت وبلاگ
از اول ماه که مادرم مریض شد خرید خونه یا بر عهده من بود یا پدرم..کارت عابر بانکی که مادرم ازش خرید می‌کنه چون به اسم پدرمه ییامکش همیشه برای پدرم می‌ره ... حالا از اول ماه که مادرم مریض شد و من از کارت خودم خرج میکردم و پدرم از کارت خودش ، این کارتی که دست مادرمه کلا دست نخورده مونده بود و هیچ پیامکی برای پدرم نمی‌رفت چون مادرم نمی‌تونست بره خرید کنهتا امروز !با مادرم رفتیم یه دوری زدیم یه کم خرید کردیم ، موجودی کارتی که دست مادرمه کلا ۶۰۰ هزار تومن بود ، اولین خریدی که کردیم و کارت کشیدیم پیامکش که برای پدرم رفته بود انقد خوشحال شده بود که مادرم حالش بهتر شده و تونسته بره خرید که زنگ زد کجایید ؟ مادرم گفت اومدیم بازار یه کم خرید کنیم ، گفت اصلا نمیدونی پیامک خرید که برام اومد چقدر خوشحال شدم که حالت بهتر شده تونستی بری بیرون :-) سریع برای همون کارت یه مبلغی رو کارت به کارت کرد که مادرم خریداشو بکنه !پدرم ذووووق میکردااا :-)این مدت انقد پدرم تو خونه کار میکرد مخصوصا میدید منم خسته ام از سر کار میام دیگه ظرفا رو می‌شست ، آشپزی میکرد ، خرید میکرد ، کارش رو کمتر کرده بود که مادرمو بتونه ببره بیرون بگردونه دلش نگیره تو خونه ...هر چی فکر میکنم به داشتن شوهری مثل پدرم به شدت نیازمندم ! همین قدر ساده و راحت و عمیق دوسم داشته باشه :-)زن ، قلب خونه اس ! + نوشته شده در دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:17

۹ روز آف من از شنبه شروع میشه و عملا تمام برنامه های من برای مسافرت کنسل شد ..گرچه الآنم آفم اما مادرم حالش هنوز به اون خوبی نیست که بتونه با من بیاد یا هنوزم انقد خوب نشده که من بتونم با خیال راحت برم ...دنیا بهم یاد داده در این جور مواقع همه چیز رو به فال نیک بگیرم و مثبت فکر کنم که حتما خیری درش نهفته که این اتفاقات افتاد و الان همه برنامه های من کنسل شد ...واقعا تو زندگی هر چی دارم پیش میرم بیشتر متوجه صحت این موضوع میشم که هر شدن یا شدنی حکمتی داره ! پس هر اتفاقی رازی و حکمتی نهفته اس !حالا با این نه روز بیکاری میشه چیکار کرد ؟ خواب ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:17

یکی از مسائلی که میبینم در مورد مصرف قرص اعصاب این هست که وقتی پزشک تجویز می‌کنه ، استفاده نمیکنن با این توجیه که عادت میکنیم !واقعا توجیه مسخره ای هستاون پزشکی که اون قرص رو تجویز کرده لازم دونسته که تجویز کرده ، با همه عوارضی که داره لابد سودش از ضررش بیشتره که تجویز کرده ، اینکه ای وای مصرف نمیکنیم چون عادت میکنیم چه مسخره بازیه ؟!بابا بخور اصلا عادت کن ، بذار بدنت عادت کنه حداقل با اون بدنت به روال عادی برگرده ! اعصابت آروم بگیره ، اضطرابت از بین بره ، فکرای ناجور از سرت بره بیرون ..نمی‌فهمم اینجور آدمارو ..یعنی بدن فقط به قرص اعصاب عادت می‌کنه ؟!دلم میخواست بهش بگم فشارخونت می‌ره بالا یه مشت قرص میخوری که بالاتر نره ، بدنت به اون قرصا عادت نکرده ؟!این چه توجیه عجیبیه که مردم نسبت به مصرف های داروهای اعصاب دارند ؟! این چه مقاومت مزخرفیه ؟!مصرف هر دارویی که پزشک تجویز می‌کنه قطعا برای اون شخص سودش بیشتر از ضررش هست !مقاومتی لازم نیست واقعا .. + نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:17

پیرو فکر کردن به این کیس قبلی و اینکه جلو چشام بوددیشب خواب دیدم خدا به من یه داداش داده ...از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون داشتم دق میکردم :-)))))میگفتم کاش اقلا دختر بود ، پسر نبود .. من برادر دوست ندارم :-/حقیقتا همین الآنم یه بچه بذارن بغلم بگن برادرته حس خواب دیشب رو خواهم داشت :-)))) و اگه بگن خواهرته قدرت پذیرفتنش رو بیشتر دارم !این ویژگی که همیشه در مقابل داشتن خواهر برادر مقاومت میکردم همیشه با من بوده ، یکی دو سالی میشه حس میکنم اگر خواهر داشتم شاید بهتر بود اما هرگز برادر دوست نداشتم ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:44

یه بنده خدایی می‌گفت یه سری آدم میان این دخترارو معتاد میکنن که به راحتی بتونن اونو بنده خودشون کنن !اینجوری که اون دختر معتاده ، در به در دنبال مواد ، اینام یه کم مواد رو بهشون میرسونن و هر کاری دلشون بخواد باهاشون میکنن و اون دخترم هر سری واسه اینکه خودشو بسازه به اینا پناه میاره و اینام سو استفاده خودشونو میکنن دیگه ...می‌گفت فکر کن شیشه بزنی ، بری تو فضا ، تنگش یه رابطه جنسی هم نزنی کیف کنی ؟! :-))))) همونطور که یه کشور کلی نخبه می‌تونه داشته باشه ، از این آدما هم داره دیگه ... + نوشته شده در دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:44

ما کرمانشاهیا در زندگی هوکاره یه چیزیم شما هوکاره چی هستید ؟ :-))))))))) عاقا این کرمانشاهی ها خیلی باحال حرف میزنن :-) لهجه من کلا قاطی پاتی شده ، از هر کی یه چی یاد میگیرم :-))))هوکاره یعنی عادت داشتن ، مثلاً من به قهوه هوکاره شدم ، یعنی به قهوه عادت کردم ..هوکارش کردیه ؟! یعنی عادتش دادی ؟ :-))))) عاقا من تک تک سلول های بدنم طالب رفتن به کردستان و کرمانشاهم برارکم :-))دیگه من هوووکاره شما شدم و شمام هووووووکاره من :-)))) + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:44

می دونید ؟ من هیچ وقت دوست ندارم بچه ام گشنه بار بیاد ... در حسرت چیزی باشه .. چشمش دنبال خیلی چیزا باشه ! اگه شده صبح تا شب کار کنم اگر روزی بچه دار بشم بچه ام رو در یک رفاه نسبی بزرگ میکنم ..امروز با دختر خاله ام که چهار سالشه دوتایی رفتیم بیرون .. من انتظار داشتم الان بچه اس از جلو شیرینی فروشی رد بشیم بگه شیرینی می‌خوام ، بگه بستنی می‌خوام ، بگه فلان لباس رو می‌خوام یا از جلو ویترین مغازه ها به زور بیارمش اینور اما اصلا اینجوری نبود ! بارها بهش میگفتم اینجا بستنی فروشیه برات بستنی بخرم ؟ می‌گفت نه سیرم خوردم .. میگفتم شیرینی ؟ می‌گفت نه ضرر داره .. از جلو لوازم التحریر فروشی رد شدیم گفتم وای چقدر مدادای خوشگلی داره ببین عروسکین میخوای برات بخرم ؟ می‌گفت نه ما تو خونمون از اینا داریم دیگه چرا بخرم ؟! بردمش تو یه پاساژ میخواستم برای خودم رژ بخرم گفتم برات از این رژ کوچولوهای عروسکی بخرم ؟ گفت نه مامانم بهم اجازه نمیده رژ بزنم ... و برام جالب بود چیزیم که نظرش رو جلب می‌کرد و خوشگل بود دستمو میکشید می‌گفت بیا بریم نگاه کنیم اینا خیلی خوشگلن اما بهونه نمی‌گرفت که من از اینا می‌خوام برام حتما بخر و این صحبتا .. فقط می‌گفت نگاه کنیم ..دیگه تهش خیلی گشتیم خودم دلم سوخت براش کیک خریدم که بخوره که قندش نیوفته ...فقط یه چی بهم گفت که بریم براش کفش کتونی انتخاب کنیم ! چون میریم پیاده روی کفش های کتونیش به پاش کوچیک شده بود می‌گفت یه جدیدش رو می‌خوام که باهاش راحت راه برم ..با اینکه خاله کوچیکه من پولدارن ، اوضاع مالی خوبی دارن ، همیشه گرونتربن لباس ها خوراکی ها همه چی برای بچه هاش میخره که بچه هاش آویزون هیچ ویترین و مغازه ای نمیشن و گریه و زاری که من فلان چیز رو می‌خوام اما من م ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:03

دیشب یه مریض اومد که بعد نه سال نازایی باردار شده بود خودش اومد داخل ، شوهرش جلوی در داشت بحث ویزیت میکرد که من داداش فلانیم این همه ما به این بیمارستان خدمت میکنیم الان ویزیت هم باید بدیم ؟! چند بار این رو تکرار کرد داداشش تو بخش اداری بیمارستان کار می‌کنه حالا اینم انتظار داشت به واسطه اینکه ما برادرش رو میشناسیم ویزیت رو بپیچونه :-/ من نمی‌دونم چه جوری یه مرد روش میشه همچین حرفی بزنه و سر یه مبلغ ناچیزی اونم بابت سلامتی زن و بچه اش که بعد نه سال خدا بهشون بچه داده بیاد بحث کنه ! صبح مامانم زنگ زد که حالم خوب نیست برام دارو بیار .. به شدت سرماخورده ، صداش کامل گرفته و نمیتونه صحبت کنه .. یه لیست دارو نوشتم که از داروخونه بخرم ، چند تا اقلام دارویی دیگه اضافه کردم دیدم هزینه اش بدون بیمه خیلی زیاد میشه ، رفتم قبض گرفتم و نشستم تو نوبت که نوبتم بشه و برم پزشک اورژانس داروها رو وارد سیستم کنه که با بیمه حساب بشه .. گرچه تک تکشون منو میشناختن چه از منشی چه صندوق دار که می‌گفت اصلا ازتون پول نمی‌گیریم مگه میشه ما از شما پول بگیریم و این حرفا خلاصه به اصرار خودم گفتم مگه پول یه ویزیت چقدر میشه ؟! به صندوق دار گفتم اینا که کارانه های مارو میخورن یه لیوان آبم روش ، اما ما مثل اینا نیستیم حساب کتابمون سرجاشه و پول یه ویزیت ساده رو هم برای بیمارستان پرداخت میکنیم که یه وخ حقی از بیمارستان به گردن ما نمونه ، حالا اونا کارانه مارو میخورن نوش جونشون ولی ما مثل اونا نیستیم لطفاً هر چی پول ویزیت میشه حساب کنید ..دیگه قبض رو گرفتم ، داروها رو خریدم و آوردم خونه ...می‌خوام بگم یه جاهایی واقعا آدم نباید شخصیت خودش رو بابت همچین مسائل ساده ای زیر سوال ببره و بابت چندغاز پول ویزیت دولتی بی ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:03